درود درود
امروز ۴ امه ولی خو مال سوم می گذاریم
دفتر خاطرات عزیزم چطوری؟
صبح هفت بلند شدم ساعت هشت زنورزش بود که واسه مراسم مدرسه پرید . ویدیو لایو گذاشتن از سکو مدرسه و حرف زدن های مرسوم همیشگی
خلاصه تموم که شد رفتیم تو کار زنگ دوم که در واقع هیچی نداشتیم😂
زنگ سوم معلم جدید و درس عجیبی رو داشتیم ، خلاصه فقط حرف زد و یه سره می گفت این درس مال اطلاعات عمومیه و این کشکیات ولی خو آزمون نهایی داره(ولی باز توی کنکور نیست)
رفت و رسیدیم زنگ چهارم ، معلم تفکر و اقتصاد سال دهممون
حال یک یک مون رو پرسید و این حرفا
رسید به من
گفت آ تو متین ، همونی که بازی مافیا می کردیم مافیا بودی ولی شهروندی بازی می کردی گول میخوردیم😂 خاطراتش بسیار جذاب بود اصن حال کردم ، بعدشم فهمید به تازگی بیماری گرفتم و این حرفا ، خلاصه یه ۱۵ ربع زنگ رو من پروندم 😂
بعدشم اومد فهرست ۲۲ تا درس کتاب مدیریت رو به صورت پی دی اف نشون داد و گفت نفری یه درس بردارین واسه پروژه (ما حتی نمدونستیم موضوع هر درس چیه)
منم به عشق کریس درس ۷ رو برداشتم😂😂😂
خلاصه مدرسه تموم شد و بدو بدو نهار خوردم و رفتم سر قرار با آقا ماهان کبیر ، کتابخانه همه چی عالی ، فضا عالی موقعیت عالی گرمی و سردی هوا بی نظیر ، سکوت و همه چیزا اوکی ولی یه چی خیلی ریز به نام سردرد های همیشگی اومد و فرت رفت تو سرم ، خلاصش کنم که بعد سه چهار ساعت برگشتم خونه
شبم نشسته بودم به در نگاه می کردم
دریچه هم آه می کشید
همین دیگه هیچی
اون اعضای گروه هم موقتا به .... مقدس می باشند ، منظور هر کسی که میخونه اینو
دروغ گویی خوبی نیستم
پ.ن : واسه تصویر ، عکس خومشگل معلم گلم رو گذاشتم
- ۰۰/۰۷/۰۴