دررووود ، چطوری دفتر خاطرات عزیزم
امروز(که درواقع دیروز باشه😂) بسیار عالی بود
زنگ اول ۳ چهارمش رو معلم تاخیر داشت ، زنگ دوم هم نصفشو معلم دومیه تاخیر داشت ، خلاصه که وقتم الکی نابود شد ، زنگ سوم رسید و معلم فارسی جدید ، بسم الله نگفته رفت تو کار نیایش و تدریس و این حرفا ، دونه دونه میگفت که یه بخش شعر رو بخونیم ، بعد در لحظه ، شعری که همون روز دیده بودیم رو ازش سوال می پرسید ، اونم چه سوالایی ، سر همین بعد دو سه نفر اول ، دیگه کسی صداشو باز نمی کرد به بهانه های مختلف ، ولی چون اول کار به خاطر تشابه اسمی من با یکی دیگه ازم یه سوال پرسیده بود ، من عین اون دوستان ناگرامی نمیتونستم بپیچونم (دوست هم نداشتم دروغ الکی بگم) ، میک وصل کردم و گفت بخون و سوالای عجیب غریب خودش رو پرسید
بد نبود
زنگ چهارم هم باز با معلم زنگ دوم داشتیم ، اومد تدریس کرد ، یک معلم شوخ و شنگلویه که نظیر نداره.
کلاسا که تموم شد ، رسیدیم به ساعت خوانش درس ، ولیکن مشکل دیروز ، چند برابر بد تر اومد سراغم ، دیگه دوتا استامینوفن و قرص و کوفتی های دیگه هم جوابگو نبود،گفتم خوبه بخوابم که متاسفانه زارت از کلاس زبان زنگ زدن امروز باید بیای کلاس ، شروع ترمه
من با یه چشم بسته(واقعا چشمم نصفه بود از بس سمت چپ سرم درد می کرد)رفتم سر کلاس ، شانس ما یه معلم پر حرف و پر انرژی و صدا بلند هم گیرمون اومد ، رسما دیوانه کننده بود ، یک قرص هم وسط اون کلاس خوردم و دیگه عین معتادا 😂 گیج میزدم ، بعدشم که آمدیم به سوی خانه و دیگه هیچی تا آخر شب با سردرد. (شانس گند من همین چند روز کار بابام هم بیشتر شده ، هی وعده های دکتر الکی میدن ، اصن فکر کنم از درجه اهمیت بالایی برخوردار نبوده و نیستم)
- ۰۰/۰۷/۰۵