ما خر خوشگل هستیم ###عاشق پوشک هستیم

اولین و بزرگترین مرجع اینترنتی گاو های مقدس گروه جی پی

ما خر خوشگل هستیم ###عاشق پوشک هستیم

اولین و بزرگترین مرجع اینترنتی گاو های مقدس گروه جی پی

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

متاسفانه به نظرم که اگه از الفاظ غیر اخلاقی استفاده نمایم ، مطالب بنده منتشر نخواهد شد ، در نتیجه از کلمه شکلاتی برای توصیف دیروز استفاده می کنم 

 

شکلاتی به تمام معنا ، تک تک ساعت هاش ، وارد جزئیات نمیشم فقط میتونم بگم خیلی بد بود ، هم از کلاسش ، هم از قطعی نتش ، هم مسائل دیگه و هم بدنی 

در کل بهتره که زیاد تایپ نکنم راجبش 

ای بابا رشته کلام از دستم پرید ، وسط خاطره نویسی حضور غیاب چه کشکیه 😔 

ولش خلاصه که جالب نبود دیروز ، امروز هم تا الان که فقط سردرد داشته و اشناییت با یکی از شکلاتی تربت معلم های تاریخ ۱۲ ساله بودنم در این وزارت خانه 

معلم جدید عربی 

دو زنگ پشت هم باهاش داشتیم ، واقعا شکلات تلخ بود ، از نوع به شدت فجیحش ، خدا رحم کنه فقط 

آخه مرد مومن هفته اول تو میای یک درسو تموم می کنی میای میگی واسه هفته بعد ازمون؟ ، خدایا خودت شفا بده 😂😂 

امروزم رو که با بردگیه معلما پاگشا کردم ، ببینیم بعدش چی میشه

 

 

 

 

 

 

  • متین مخ
  • ۰
  • ۰

درودی به درازای مدت زمانی که از روزنگاشت قبلی گذشت😂😔

حال و احوال 

خب بریم سراغ خاطرات شیرین ، ۵ ام تعطیل رسمی بود ، ینی در واقعا مدارس تعطیل بودن ، از طرفی کتابخونه هم تعطیل بود ، لذا بنده در خانه ایستاده و در آن محل غریب مشغول به مطالعه گشتم(امیدوارم واضح نباشه که الان سر کلاس ادبیاتم همزمان😂😂😂)

روز معمولی و خوبی بود ، همه چی هم معمولی ، چیز خاصی برای بازگو کردن نمی باشد خلاصه که خوب بود

 

 

 

 

  • متین مخ
  • ۰
  • ۰

دررووود ، چطوری دفتر خاطرات عزیزم 

 

امروز(که درواقع دیروز باشه😂) بسیار عالی بود

زنگ اول ۳ چهارمش رو معلم تاخیر داشت ، زنگ دوم هم نصفشو معلم دومیه تاخیر داشت ، خلاصه که وقتم الکی نابود شد ، زنگ سوم رسید و معلم فارسی جدید ، بسم الله نگفته رفت تو کار نیایش و تدریس و این حرفا ، دونه دونه می‌گفت که یه بخش شعر رو بخونیم ، بعد در لحظه ، شعری که همون روز دیده بودیم رو ازش سوال می پرسید ، اونم چه سوالایی ، سر همین بعد دو سه نفر اول ، دیگه کسی صداشو باز نمی کرد به بهانه های مختلف ، ولی چون اول کار به خاطر تشابه اسمی من با یکی دیگه ازم یه سوال پرسیده بود ، من عین اون دوستان ناگرامی نمی‌تونستم بپیچونم (دوست هم نداشتم دروغ الکی بگم) ، میک وصل کردم و گفت بخون و سوالای عجیب غریب خودش رو پرسید 

بد نبود 

زنگ چهارم هم باز با معلم زنگ دوم داشتیم ، اومد تدریس کرد ، یک معلم شوخ و شنگلویه که نظیر نداره.

کلاسا که تموم شد ، رسیدیم به ساعت خوانش درس ، ولیکن مشکل دیروز ، چند برابر بد تر اومد سراغم ، دیگه دوتا استامینوفن و قرص و کوفتی های دیگه هم جوابگو نبود‌،گفتم خوبه بخوابم که متاسفانه زارت از کلاس زبان زنگ زدن امروز باید بیای کلاس ، شروع ترمه

من با یه چشم بسته(واقعا چشمم نصفه بود از بس سمت چپ سرم درد می کرد)‌‌‌‌‌‌رفتم سر کلاس ، شانس ما یه معلم پر حرف و پر انرژی و صدا بلند هم گیرمون اومد ، رسما دیوانه کننده بود ، یک قرص هم وسط اون کلاس خوردم و دیگه عین معتادا 😂 گیج میزدم ، بعدشم که آمدیم به سوی خانه و دیگه هیچی تا آخر شب با سردرد. (شانس گند من همین چند روز کار بابام هم بیشتر شده ، هی وعده های دکتر الکی میدن ، اصن فکر کنم از درجه اهمیت بالایی برخوردار نبوده و نیستم)

 

 

 

 

 

  • متین مخ
  • ۰
  • ۰

درود درود 

امروز ۴ امه ولی خو مال سوم می گذاریم 

دفتر خاطرات عزیزم چطوری؟

صبح هفت بلند شدم  ساعت هشت زنورزش بود که واسه مراسم مدرسه پرید . ویدیو لایو گذاشتن از سکو مدرسه و حرف زدن های مرسوم همیشگی 

خلاصه  تموم که شد رفتیم تو کار زنگ دوم که در واقع هیچی نداشتیم😂 

زنگ سوم معلم جدید و درس عجیبی رو داشتیم ، خلاصه فقط حرف زد و یه سره می گفت این درس مال اطلاعات عمومیه و این کشکیات ولی خو آزمون نهایی داره(ولی باز توی کنکور نیست)

رفت و رسیدیم زنگ چهارم ، معلم تفکر و اقتصاد سال دهممون 

حال یک یک مون رو پرسید و این حرفا 

رسید به من 

گفت آ تو متین ، همونی که بازی مافیا می کردیم مافیا بودی ولی شهروندی بازی می کردی گول می‌خوردیم😂 خاطراتش بسیار جذاب بود اصن حال کردم ، بعدشم فهمید به تازگی بیماری گرفتم و این حرفا ، خلاصه یه ۱۵ ربع زنگ رو من پروندم 😂

بعدشم اومد فهرست ۲۲ تا درس کتاب مدیریت رو به صورت پی دی اف نشون داد و گفت نفری یه درس بردارین واسه پروژه (ما حتی نمدونستیم موضوع هر درس چیه) 

منم به عشق کریس درس ۷ رو برداشتم😂😂😂 

 

خلاصه مدرسه تموم شد و بدو بدو نهار خوردم و رفتم سر قرار با آقا ماهان کبیر ، کتابخانه همه چی عالی ، فضا عالی موقعیت عالی گرمی و سردی هوا بی نظیر ، سکوت و همه چیزا اوکی ولی یه چی خیلی ریز به نام سردرد های همیشگی اومد و فرت رفت تو سرم  ، خلاصش کنم که بعد سه چهار ساعت برگشتم خونه 

شبم نشسته بودم به در نگاه می کردم 

دریچه هم آه می کشید 

همین دیگه هیچی 

اون اعضای گروه هم موقتا به .... مقدس می باشند ، منظور هر کسی که میخونه اینو

 

دروغ گویی خوبی نیستم 

 

 

پ.ن : واسه تصویر ، عکس خومشگل معلم گلم رو گذاشتم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • متین مخ